۱۳۹۴ مرداد ۱۶, جمعه

#ايران-به سرزمینی می‌رسی..،نسيم هامون



#ايران-به سرزمینی می‌رسی..،نسيم هامون


به سرزمینی می‌رسی... سکوت، روی پلک‌هایم راه می‌رفت. صدای پای سکوت از دیوار بلند پلکم با سروش نهفت جانم آمیخت. ناگاه پلک زدم. ندای سروش در حباب‌های میان پلکم، نهیبم زد تا نوشته‌یی را بر کتیبه‌یی آبـی بخوانم:«به سرزمینی می‌رسی... به موعودی که در آن خویشتنی. با روزان و شبانی بسیط. با افق‌هایی ازرنگین‌کمان اختیار. با گلبرگ‌های رنگین آگاهی. با پرندگانی برشاخساران دانش. کلماتی شکوه‌ساز «زبـان». سروشی شایسته‌ی نجابت موسیقی. بی‌حائل و محاط در جامه وخلعت حقیقی‌ات.درکلبه‌ات، زمان بیتوته می‌کند. از هیاهو تهی می‌شوی. درمعراج سکوتی شگرف و نشیطی. پرندگان حقیقت ازاندیشه‌ات آب می‌نوشند. زخم‌هایت می‌بالند ومی‌بوسندت.رنج‌هایتدر آینه‌ات راست‌قامتند و بالغ. عشق را ایمنی؛ آدمی را تعریف...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر